آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان من و ... وقتی به هیچکس نمیتونم بگم ....
حوصله حرف زدن راجبشو نداشتم ........... خجالت میکشم تکرار کنم چیزایی که باعث آزارامنو مصرانه میخوام که باشن ..... نمیدونم چرا آدما بضی وقتا انقد در عین دانایی ترجیح میدن نادون باشن ....... من یه جمله معروف دارم که همشم میگم ..... اینکه اگه اینجوری فکر کنی آرومتری ...... دردش کم تره ......... آره دیگه همه یه جورایی تو زندگی خودمونو گول می زنیم یه جاهایی ...... انقده بدم میاد از خودم وقتی بهش فکر میکنم ....... دوس دارم خلاص شم ........... رها شم ........ بکنم از بندش ......... جدا شم .......... ولی نمیخوام .........خودم نمیخوام هیچ مانع دیگه ای وجود نداره ....... خیلی اذیت شدم چن وقته اخیر ......... خیلی اذیتم کرد ......... امیدوارم خدا تلافی کنه ....... من ک نتونستم ..... *********************************************************************** دَســــتــــ هــــایــَـــم خــالـــی اَنـــد … چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : یه کوچولو
من 2باره اومدم ............... ا ولی این بار اینطور نیست................. راستش ما همچنان درگیریم .............. خوبیم ........... آرومیم ............. تقریبا اوکیه همه چی ................ چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : یه کوچولو
خوش ب حالت ................... نه واقعا خودت رنج نمی بری از خودت؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واقعا سواله دیگه خب پیش اومده برام!!! ها؟!!!!!!!!!!!!!!!!! عذاب وجدان نمی گیری انقد دروغ می بندی به ناف این ملت؟!!!!!!!!!! به چیزی وجودی قدرتی چیزی اعتقاد نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به خدا نگرانتم !!!!!!!!!!!!!! چ جوری میخوای جواب پس بدی تو آخه! سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : یه کوچولو
داره میگذره دیگه ............ روزای منم یه جورایی میگذره .................. روز من .............. من دختر ............... روز دختر .................... آره روز دخترم یه جوری میگذره دیگه ................. بی تبریکش .............. خشکو خالی .................. مهمم نیست .................. هه! چقد بدتر شدی ..................... چقد دیگه هواتو ندارم .................. چقد بریدم ازت .................... شکرت خدا جونم ............... فقط سنگینم یه کم .................. این حس بد رو دلم سنگینی می کنه یه کم ................. این نیز بگذرد .................... مث همه بدیایی که گذشتو هیچیم نشد ............... نگرانتم بنده خدا ................... چه جوری میخوای جواب این همه حس بدو بدی به وقتش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 19:33 :: نويسنده : یه کوچولو
الان 4 روزه که نیستم .................. امروز خیلی حالم بد بود ............... کجاس اونی که میگفت نبینم ناراحت باشی قیافتو اونطوری نکن حال منم گرفته میشه؟ کجاس اونی که می گفت طاقت یه قطره اشکتم ندارم؟ ای خدااااااااااااااااااااا چرا انقد درد داره؟
چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : یه کوچولو
هیچ وقت نباید اونقدری کوتاه اومد که واسه طرف مقابل بشه عادت ........... بشه انتظار .......... بشه وظیفه ............. گاهی اوقات نیازه فقط خودتو ببینی ............ با تمام قدرت غرورتو حفظ کنی ............... وقتی اونقد مهم نیستی که به فکر حفظ غرورت باشه خودت غرورتو حفظ کن ................ کاری که دقیقا من الان دارم انجامش میدم ...........
دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : یه کوچولو
هر اومدنی یه رفتنی داره دیگه .... الان واقعا نمیدونم که دلم چی میخواد !!! خیلی سردم و بی انگیزه ..... انگار به زور کتک تو این رابطه موندم ...... موندم چون اگه بیام بیرون ازش میریزم به هم .... حوصله نوشتن ندارم .... همین قد بسه ..... شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 23:4 :: نويسنده : یه کوچولو
با اینکه خیلی خوشحال بودم ولی نمیدونم چرا انقد معذب بودمو بود ..... خیلی کمتر از دفعه پیش حرف زد .... خیلی خجالتی تر شده بود ..... شاید به خاطر اتفاقایی باشه که تو این مدت گذشت ..... نمیدونم ..... بازم مثل همیشه دلیلشو نمیدونم ...... یه چیز دیگه : دست پختمو خورد واسه اولین بار ..... هه! دلم میخواد بعد از این ملاقات اوضاع بهتر شه ..... به هر سمتی که متمایل شه واسم فرقی نمیکنه ( الکی ) ولی دلم یه وضع آروم میخواد حالا هر وضعی .... جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 22:0 :: نويسنده : یه کوچولو
سلااااااااااااااااام ..... فقط دلم به بودنش خوشه ...... به اینکه هست ..... فقط هست و گرمتر از قبل به نظر میرسه و در ارتباط با من جدی تر!!! ولی باورش نمی کنم ..... متاسفانه .... خیلی دلم میخواد چیزاییو رو که میگه باور کنم ..... باور کنم که راسته ..... ولی نمیتونم .... یه چیز درونا مانعمه ..... اعتمادی که از بین بره به این راحتیا برنمیگرده ..... و این خیلی حس بدیه ..... حس بی اعتمادی ....
پرنده ای که رفت، بگذار بــــرود . . .
یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : یه کوچولو
اعتراف کرد به خیانتش!!!!! باید ببخشمش؟!!!باور کنم ینی؟ با اینکه میدونم هنوزم داره ادامه میده؟ نمیدونم ......... بازم مثل همیشه نمیدونم ...... گیجم............ .گنگم ........ مبهمم ........... موندم تو کار خدا ........ این چه تقدیری بود که خودم واسه خودم رقم زدم ......... دلم میخواد یکی با صدای بلند با یه تکون شدید به خودم بیارتم بگه هی!!دیوووونه پاشو داری خواب می بینی و بفهمم همش یه خواب بوده و همچین آدمی از اول تو زندگیم وجود نداشته...... اینارو دارم در شرایطی میگم که برگشته ........ خیلی گرمتر و صمیمی تر از قبل ولی فکر خیانتش و از اون مهمتر ادامه خیانتش اجازه نمیده حرفاشو باور کنم و مثل قبل باشم...... دیگه حتی گریم که می کنم دلم میسوزه حیفم میاد اشکامو پای کسی هدر بدم که طعم خیانت میده ........... نمیتونمم بکنم ........ جدا شم برم پی زندگیم ......... پی خودم ........ مثل یه معتاد بی ارادم که مات و مبهوته ........... که تا خرخره تو لجنه ولی نمیتونه درآد .......... ولی یه واقعیتی در مورد همه معتادصدق میکنه ......... همشون زمانی از ته دل اقدام به ترک می کنن که یه روزی یه جایی یه وقتی از خودشون از وجودشون از حقارتشون حالشون به هم بخوره ......... آره اون وقته که میبرن و واقعا ترک می کنن .......... منم باید به همچون مرحله ای برسم و مطمئنم اگه به همین روال پیش بره چیزی نمیمونه تا اون مرحله .... ترکش می کنم بدون تردید ..... سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : یه کوچولو
![]() ![]() |