درباره وبلاگ


سلام اینجا واسه وقتاییه که نمیتونم به کسی بگم حتی خودش ..... شاید یه روزی یه جایی یه کسی پیدا شه و اینجارو نشونش بده .....
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 21086
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


من و ...
وقتی به هیچکس نمیتونم بگم ....




خیلی وقته نیومدم ............ میدونم ......... نه اینکه خبری نباشه ........ نه ....... .......... حوصله نداشتم

حوصله حرف زدن راجبشو نداشتم ........... خجالت میکشم تکرار کنم چیزایی که باعث آزارامنو مصرانه میخوام که باشن .....

نمیدونم چرا آدما بضی وقتا انقد در عین دانایی ترجیح میدن نادون باشن .......

من یه جمله معروف دارم که همشم میگم ..... اینکه اگه اینجوری فکر کنی آرومتری ...... دردش کم تره ......... آره دیگه همه یه جورایی تو زندگی خودمونو گول می زنیم یه جاهایی ...... منم همینم ...........

انقده بدم میاد از خودم وقتی بهش فکر میکنم .......

دوس دارم خلاص شم ........... رها شم ........ بکنم از بندش ......... جدا شم .......... ولی نمیخوام .........خودم نمیخوام هیچ مانع دیگه ای وجود نداره .......

خیلی اذیت شدم چن وقته اخیر ......... خیلی اذیتم کرد ......... امیدوارم خدا تلافی کنه ....... من ک نتونستم .....

***********************************************************************

دَســــتــــ هــــایــَـــم خــالـــی اَنـــد …
جـایِ خــالــی دَســــتـِـــ تــو را هــــیـــــچ کــَــســ
بــَــرایــَــم پــُــرنــمـــی کــــنــد …
راســــتــــ مــــی گـــُـفــتــــ شـــــامــــلو:
” دَســـــتـــِـــ خـالـی را بـایــَـــد بــَـــر ســَـر کــــوبــیـــد ”



چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : یه کوچولو

من 2باره اومدم ............... ا اما نه با ناراحتی ............. آخه معمولا وقتایی میام اینجا که حالم گرفتس!!!

ولی این بار اینطور نیست................. اومدم چون دلم واسه اینجا تنگ شده بود ................

راستش ما همچنان درگیریم .............. می زنیم تو سر و کله هم ولی هستیم کماکان ............

خوبیم ........... آرومیم ............. تقریبا اوکیه همه چی ................ ولی عالی نیست .........

 

چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, :: 11:13 ::  نويسنده : یه کوچولو

خوش ب حالت ...................  عین خود سیب زمینی بی رگی .............. بی رگو بی ریشه ..............

نه واقعا خودت رنج نمی بری از خودت؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واقعا سواله دیگه خب پیش اومده برام!!! ها؟!!!!!!!!!!!!!!!!!

عذاب وجدان نمی گیری انقد دروغ می بندی به ناف این ملت؟!!!!!!!!!! به چیزی وجودی قدرتی چیزی اعتقاد نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به خدا نگرانتم !!!!!!!!!!!!!! چ جوری میخوای جواب پس بدی تو آخه!



سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : یه کوچولو

داره میگذره دیگه ............ روزای منم یه جورایی میگذره ..................

روز من .............. من دختر ............... روز دختر .................... آره روز دخترم یه جوری میگذره دیگه ................. بی تبریکش .............. خشکو خالی .................. مهمم نیست ..................

هه!

چقد بدتر شدی ..................... چقد دیگه هواتو ندارم .................. چقد بریدم ازت .................... شکرت خدا جونم ...............

فقط سنگینم یه کم .................. این حس بد رو دلم سنگینی می کنه یه کم .................

این نیز بگذرد .................... مث همه بدیایی که گذشتو هیچیم نشد ...............

نگرانتم بنده خدا ................... چه جوری میخوای جواب این همه حس بدو بدی به وقتش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




شنبه 16 شهريور 1392برچسب:, :: 19:33 ::  نويسنده : یه کوچولو

الان 4 روزه که نیستم .................. چه جوری طاقت میاری تو؟چه جوری میتونی آخه؟

امروز خیلی حالم بد بود ............... خیلی ناراحت بودم .....................

کجاس اونی که میگفت نبینم ناراحت باشی قیافتو اونطوری نکن حال منم گرفته میشه؟

کجاس اونی که می گفت طاقت یه قطره اشکتم ندارم؟

ای خدااااااااااااااااااااا چرا انقد درد داره؟

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد



چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:, :: 20:53 ::  نويسنده : یه کوچولو

یه کات قابل پیش بینی ولی جدی .............. این بار مصمم ............ خیلی مصمم تر از قبل ............. دیگه دلم هیچ چیز قبلو نمیخواد ............ حتی روزای خوبو قشنگشو .............

هیچ وقت نباید اونقدری کوتاه اومد که واسه طرف مقابل بشه عادت ........... بشه انتظار .......... بشه وظیفه .............

گاهی اوقات نیازه فقط خودتو ببینی ............ با تمام قدرت غرورتو حفظ کنی ............... وقتی اونقد مهم نیستی که به فکر حفظ غرورت باشه خودت غرورتو حفظ کن ................

کاری که دقیقا من الان دارم انجامش میدم ...........

jrb12xrqiyp6lseycru0.jpg




دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:, :: 15:31 ::  نويسنده : یه کوچولو

هر اومدنی یه رفتنی داره دیگه .... امروز دوباره دیدمش و رفت .... خیلی مرددم سر یه قضیه ای ...... خیلی دلم میخواد ازش بپرسم ولی میدونم که با پرسیدنم همه چی به هم میریزه .....

الان  واقعا نمیدونم که دلم چی میخواد !!!

خیلی سردم و بی انگیزه ..... انگار به زور کتک تو این رابطه موندم ...... موندم چون اگه بیام بیرون ازش میریزم به هم ....

حوصله نوشتن ندارم .... همین قد بسه .....




شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 23:4 ::  نويسنده : یه کوچولو

........... خووووووبم .... خیلی خوب .......... دیدمش دوباره بعد از 190 روز!! ........  اومده بود پیشم ..... واقعی واقعی .......... خیلی راه رفتیم مث اون بار ......... خسته شدم و میدونم که اونم شد  ولی گفت خسته نیست ! هه ! من که باورم نشد!

با اینکه خیلی خوشحال بودم ولی نمیدونم چرا انقد معذب بودمو بود ..... خیلی کمتر از دفعه پیش حرف زد .... خیلی خجالتی تر شده بود ..... شاید به خاطر اتفاقایی باشه که تو این مدت گذشت ..... نمیدونم ..... بازم مثل همیشه دلیلشو نمیدونم ......

یه چیز دیگه : دست پختمو خورد واسه اولین بار ..... هه!

دلم میخواد بعد از این ملاقات اوضاع بهتر شه ..... به هر سمتی که متمایل شه واسم فرقی نمیکنه ( الکی ) ولی دلم یه وضع آروم میخواد حالا هر وضعی ....



جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 22:0 ::  نويسنده : یه کوچولو

سلااااااااااااااااام ..... یه سلام طولانی واسه انقد غیبت ...... معمولا دیر که میام ینی اوضاع رو به راهه!!  ولی نه واقغا این بار اینطور نبوده ..... همه چی انقد به هم بوده که دیگه واقعا واسه خودمم قابل تشخیص نیس که اینی که الان هست خوبه یا بد!!!

فقط دلم به بودنش خوشه ...... به اینکه هست ..... فقط هست و گرمتر از قبل به نظر میرسه و در ارتباط با من جدی تر!!! ولی باورش نمی کنم ..... متاسفانه ....

خیلی دلم میخواد چیزاییو رو که میگه باور کنم ..... باور کنم که راسته ..... ولی نمیتونم .... یه چیز درونا مانعمه ..... اعتمادی که از بین بره به این راحتیا برنمیگرده ..... و این خیلی حس بدیه ..... حس بی اعتمادی ....

 

 

پرنده ای که رفت، بگذار بــــرود . . .


هــوای ســرد بــهــانــه است . . .


هــوای دیــگــری در ســر دارد . . .

 



یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, :: 16:0 ::  نويسنده : یه کوچولو

اعتراف کرد به خیانتش!!!!!خجالتی

باید ببخشمش؟!!!باور کنم ینی؟ با اینکه میدونم هنوزم داره ادامه میده؟

نمیدونم ......... بازم مثل همیشه نمیدونم ...... گیجم............ .گنگم ........ مبهمم ........... موندم تو کار خدا ........ این چه تقدیری بود که خودم واسه خودم رقم زدم .........

دلم میخواد یکی با صدای بلند با یه تکون شدید به خودم بیارتم بگه هی!!دیوووونه پاشو داری خواب می بینی و بفهمم همش یه خواب بوده و همچین آدمی از اول تو زندگیم وجود نداشته......

اینارو دارم در شرایطی میگم که برگشته ........ خیلی گرمتر و صمیمی تر از قبل ولی فکر خیانتش و از اون مهمتر ادامه خیانتش اجازه نمیده حرفاشو باور کنم و مثل قبل باشم......

دیگه حتی گریم که می کنم دلم میسوزه حیفم میاد اشکامو پای کسی هدر بدم که طعم خیانت میده ...........

نمیتونمم بکنم ........ جدا  شم برم پی زندگیم ......... پی خودم ........

مثل یه معتاد بی ارادم که مات و مبهوته  ........... که تا خرخره  تو لجنه ولی نمیتونه درآد .......... ولی یه واقعیتی در مورد همه معتادصدق میکنه ......... همشون  زمانی از ته دل اقدام به ترک می کنن که یه روزی یه جایی یه وقتی از خودشون از وجودشون از حقارتشون حالشون به هم بخوره ......... آره اون وقته که میبرن و واقعا ترک می کنن .......... منم  باید به همچون مرحله ای برسم و مطمئنم اگه به همین روال پیش بره چیزی نمیمونه  تا اون مرحله  .... ترکش می کنم  بدون تردید .....



سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : یه کوچولو

زندگیمون شده قایم موشک ..... مسخره بازی .......... بچه بازی ....... خیلی ازم بعیده این کارا واقعا از خودم انتظار ندارم ......


به قول دوستم خیلی بد عشقم !!!!


دیگه اینکه روزام خیلی تکراری شده .... به سختی میگذره ........ همش منتظرم ........ منتظر چی خودمم نمیدونم ....... شاید معجزه !!!



شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 23:43 ::  نويسنده : یه کوچولو

اعصابم خورده ................ حوصله ندارم ................. چه وضعشه آخه هی همه چی میریزه به هم ...................... یه روز خوبه 10 روز بد ............

 

دلم هیچی نمیخواد ..................... زیاد که باشی همینه ..................... پررنگ که بشی دل زده میشه ازت ................ نمی دونم باید چه جوری باشم ....................

 

فقط اینو می دونم که ................ آدم من نیس .................... آره آدم من نیس

 



پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : یه کوچولو

هه!!!

هه!!

هه!

علنا دیدم ...... یکی دیگه دلش واسش تنگ شده ...... فکر کنم منو میخواد واسه وقتی که با اون به همه ، اونو میخواد واسه وقتایی که با من به همه .....

نمیدونه که میدونم ....... وانمود می کنم که از چیزی خبر ندارم ....... دارم به اندازه کافی واسش مدرک جمع میکنم ...... یه روزی رو می کنم واسش که دیگه واسه همه چی دیره

 

 

کاش هرگز در محبت شک نبود 

تک سوار مهربانی تک نبود

کاش بر لوحی که بر جان دل است 

واژه تلخ خیانت حک نبود

 



چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:, :: 21:19 ::  نويسنده : یه کوچولو

آره خوشحالم ............. ته قلبم خوشحاله ولی با اتفاقای اخیر نمیتونم باهاش صاف باشم ..............

 

آره خوشحالم ولی ازش بدم میاد ............ الان خیلی چیزا ازش میدونم که نمیذاره اون حس قشنگم 2باره جون بگیره ............ خیلی دلگیرم ازش

 

ولی با همه اینا حاضر نیستم از دستش بدم ............. نمیتونم نبودشو تحمل کنم ............. نمیتونم نباشه .........

 

دلم تنگ میشه واسش ................ آره واسه اونی که انقد لهم کرد انقد شکوندم دلم تنگ میشه ...............

 

هه! خل تر از من بازم خودمم .... جنون گرفتم یه جورایی ..................

 

خدا یه کاری کن خوب شه ................. یه کاری کن همونی شه که فکر میکردم هست ............... خدااااااااااااااااااااااا کمکم کن .........

 



سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, :: 22:22 ::  نويسنده : یه کوچولو

ای بابا باز شرو شد ............ اصلا نمیشه خوب بود انگار ........... به خدا نمیفهمم از کجا شروع میشه چرا شروع میشه چرا انقد بحث میکنیم ما .........

یکی نیس بگه آخه توی بی اخلاق چرا رفتی گیر دادی به یه بی اخلاق تر از خودت که دم به دیقه بحث کنید

خسته شدم دیگه ............ از نبودش یه جور ........... از بودش یه جور دیگه .............. حالو حوصله ندارم زیاد بگمو بنویسم .......

 

 

 

*****************************************

 

کاش در کودکی می ماندیم

تا به جای دل هایمان

سر زانوهایمان زخم می شد ...

 



جمعه 21 تير 1392برچسب:, :: 14:23 ::  نويسنده : یه کوچولو

بابا من که دیگه خل و چل شدم!!

 

این اصلا معلوم نیس با خودش چند چنده!!!معلوم نیس با چند نفر همزمان هست!!!

 

فقط نمیدونم چرا منی که همه اینا رو میدونم چرا بازم خلم !!!

 

واقعا چرا خدای من؟!!!!!!!

 



چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 22:1 ::  نويسنده : یه کوچولو

Smile

آآآآآآآآآره شاید باورتون نشه ولی یه جورایی برگشت ........ گفت بد شدم 2باره دارم برمیگردم سمتت !!!!!!

باورم نمیشه ینی 2باره همه چی از اول ...... نمیدونم میشه که درست بشه یا نه نمیدونم باز دارم خریت می کنم یا نه نمیدونم این چیزایی که تو غیبتش راجع بهش فهمیدم درسته یا چیزایی که خودش میگه ولی هرچی که هست برگشته ... نمیدونم میمونه یا نه ....... بازم هیچی نمیدونم ولی حسم خوبه خدا کنه درست باشه ......



دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, :: 15:58 ::  نويسنده : یه کوچولو

ینی میخوام بدونم دیوونه تر از منم آدم هس تو این دنیا؟!!!نه واقعا هس؟!!

الان که دیگه خوب میدونم چیکاره بوده بازم ...

میدونی دلم که تنگ میشه چیکار میکنم؟!!!

هه!!

میشینم .......... زانوهامو بغل میکنم ........... چونمو میذارم روشو .............. میبارم ............. به قشنگاش فکر میکنمو میبارم ............. از بداش زود میگذرم .................. آخه دردم میاد .............

بعد همینجوری که دارم میبارم واسه اینکه دردش کمتر باشه میرم تو توهم !!!!!!!!

توهم اینکه میای از پشت .............. میترسم !!! بعد آروم نزدیک گوشم میگی مگه من مردم که داری گریه میکنی؟!!!

هه!!

بعد من میخندم .............

بعد تو میگی کی زدتت بزنم لهش کنم؟!!!

بعد من بگم تو .........

بعد تو بگی من ؟!!!!

و من بگم آره تو

و ....

بعد یه هو یکی بگه کات !!! توهم تمام !!!

پلان آخر .................

پایان آزاد ................



 




یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 16:54 ::  نويسنده : یه کوچولو

حس الانمو  دوس دارم ............... انقد از بدیات فهمیدمو انقد مطمئن شدم که تونستم باور کنم اونی نبودی که میگفتیو تصور می کردم ............ تونستم اشتبامو بپذیرم .............. تونستم بی اهمیتت کنم ............ آره تونستم ......... میگم که بدونی الان دیگه بود و نبودت هیچ فرقی واسم نداره ................ برو به درک .............




چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : یه کوچولو

وااااااااااااااااااااااااااااااای ................ کاش این بازی مسخررو شروع نمیکردم .................. تازه فهمیدم الان داره با یکیای دیگه میپره ............. دارم از غصه دق میکنم ............... چقد سخته ....................... کاش خر نمیشدم از اولش ................... ای خدا کی واسم بی اهمیت میشه



شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : یه کوچولو

هه .... همینو میخواست انگار .... آره دشمن شاد شدیم ..

خیلی وقته تموم شده ... دیگه راس راسکی رفته انگار ... خیلی احساس حقارت میکنم به خاطر رفتار گذشتم ...... الان که تموم شده دلم میسوزه که چرا واسه اون گذاشتم این همه از خودمو ... حسرت میخورم که چرا واسه کسی که ارزششو نداشت خرج کردم تماممو .......

نمیبخشمت .... نه خودتو نه دروغاتو ... نه خیلی چیزای دیگرو که فقط خودت میدونیو خودم .....



چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 9:9 ::  نويسنده : یه کوچولو

2باره اومدم ............ ینی خبر بد ............. ینی باز .............

دیگه واسش تموم شدم ......... تیر آخر ......... خلااااااااااااااااااص ...

دیگه نه صدامو میشنوه نه حرفام واسش مفهوم داره نه هیچ چیز دیگه .........

چقد تنهام با احساسم ............. چقد شل بود ........... چقد احمقم ..............

حالا میخوام از اول اولشو بگم ............... واسه کی نمیدونم ولی میگم چون اون دیگه نمیخواد بشنوه ........... میگم چون دردم اومده باز 2باره درد ............ داره سر میشه آره ......... انقد زد که دیگه سر شدم ..............

اولش اینجوری بود :

نفهمیدم کی و چه جوری شد ولی یه هو پیداش شد .......... مغرور بود و اعتراف کرد که هست ............ هنوزم هست ......... خیلی بیشتر از اولاش ......... یه غرور توام با خودخواهی توام با خودبینی ..........

گفت مراقب غرورم باش ......... بودم خیلی بودم ........... انقد بودم که یادم رفت خودم چی بودم چقد مغرور بودم چی کارا سر غرورم می کردم ............

اولش خیلی منطقی بودم ........... شرایطمون به هم نمیخورد میگفتم که ادامه ندیم بهتره .......... اون موقع من درگیری احساسی نداشتم ......... میتونستم نادیدش بگیرم به راحتی ............ ولی اون نذاشت ........... گفت با خیلی از مسائلی که الان به عنوان مشکل و بی منطقی تلقیش میکنه مشکلی ندارم ........... گف فکرامو کردم ....... گف هستم .............

به پشتش به حرفاش به حسش گرم شدم ............. با تمام وجود بهش اعتماد کردم ........... واسم پررنگ شد ........... مهم شد .......... خیلی با ایده آلای ذهنیم فرق داشت ......... خیلی ویژگیهایی داشت که تو کتم نمیرفت ولی رفت ........... نمیدونم چه جوری ولی رفت

بد که پیش رفت گرمترم شد ......... بهم دروغ گفته بود ......... به خدا اگه راستشو میدونستم امکان نداشت بذارم به اینجا بکشه ......... دروغ گفت و تا همین الانم حتی حاضر نیست تقصیرشو گردن بگیره ......... ماجرایی که خودش شروع کرد و با دروغ خودشم تموم کرد ولی راست .... کاش اینم دروغ بود ........ کاش ..........

حالا که انقد گذشته حالا که مطمئن شده من تا کجا گیرم میگه بزرگ شدم ........... میگه از اولش اشتباه بود .......... بچه بودم ........... هه .......... چرا من باید تاوان اشتباهتو بدم آخه ؟!!!!! چراااااااااااااااااااااااا ............... چرا تو انقد بی معرفت از آب در اومدی آخه چرااااااااااااااااااااااااا .............. چرا من انقد احمقم ........... چرا با این همه بدبختی باز میخوام انسان باشم؟!!!!.................... چرا زور کسی بهش نمیرسه ............. چرا اینجوری شد ............ مگه چی کار کردم ............. چی خواستم ................. خدا کوشی؟!!!!!!!!!!.............. آخه چرا .......... چرا انقد گریه ............. انقد بغض ............. چرا همش چشم پر ................ همه جا اشک .......... بی خجالت ........ بی رعایت ........... تو راه ............. تو اتوبوس ............ تو تاکسی ............ سر کلاس ............. اینور ........ اونور .............. تا کی خدا جونم؟!!! تا کی؟!!! ............ پس کی به خودش میاریش؟پس کی حرفاشو یادش میندازی؟............. " ( ......... ) " ...............
خسته شدم خدا یا تمومش کن یا تمومم کن .....

 



یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:, :: 11:23 ::  نويسنده : یه کوچولو

آره.......... انگار بهتره ............ داره میشه ولی با سرعت لاک پشت ........ حوصله حرف زدنو تعریفو توصیف ندارم ..... همین که همه چی آرومه خوبه ........



شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:22 ::  نويسنده : یه کوچولو

نمیدونم ............... شاید اوضا بهتر شده ................. شاید همه چی داره مث روزای قبل میشه .................. دیگه واقعا نمیتونم معنی حرکاتو حرفاشو تشخیص بدم ..................

تنها چیزی که میدونم اینه که نمیدونم ..................

تو پیجش که میرم پستاشو که میخونم همش لا به لای پستا دنبال نشونم که بگم آره مثلا اینو واسه من گذاشته ....... مخاطبش منم ............... ولی ..............

همش ابی گوش میدمو تو خیالم اونه که داره واسم میخونه ..................

 " به جز تو همه میدونن واست این مرد میمیره              واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره "

همین خوبه ..................

نمیدونم .................... شاید .............



دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : یه کوچولو

 دیگه هیچی مث قبل نیس ........................ راس میگف ..................... برعکس خیلی چیزای دیگه که نمی گف .................... هیچی مث اون وقتا نیس .................. فقط هست .................. هست چون نباشه نمیتونم ............... همین ................. دلیل دیگه ای نداره ...................... 

اااااااااااااااااااااااااااااه .................. دنیای لعنتی ............... 

خدا کنه امتحانام خراب تر از این نشه ................... خیلی میترسم ........... خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا ..................

 

 



یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:50 ::  نويسنده : یه کوچولو

آشتی کردیم .............................. هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ............................

البته فکر میکنم که اوضا خوبه ها ! 

اعصاب نداره که بچه !

دیگه مث قبل نیستم واسش

ولی همینم خوبه 

امیدوارم بتونیم مث قبل شیم

باید از نو بسازم ........... همکاری نمی کنه خیلی سخته تنهایی ..........

ولی من میتونم ........... ینی امیدوارم ک بتونم............

 



شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:45 ::  نويسنده : یه کوچولو

خیلی تنها بودم ...

نه که تنها بوده باشما نه ... وقتی رفت حس تنهایی کردم ... نه اینکه قبل اومدنشم تنها باشم نه ... وقتی

که رفت چون نداشتمش انگار تنها شدم ... اااااااه خودمم نمیفهمم چی میگم ....

خل شدم اصا ... حوصله هیچ چیزو هیچ کسو ندارم ....

نمیدونی که چی کار کردی ... نمیدونی که دارم چی کارا می کنم ... نمیدونی که ...

هیچی نمیدونی .... آره نمیدونی که میتونی انقد راحت و بی خیال باشی ... انقد دلت نخوادم ... انقد بی معرفت شی ...

        " کی اشکاتو پاک می کنه شبا که غصه داری         

            دس رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری "

 

 



چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:24 ::  نويسنده : یه کوچولو

به همه دوستای عزیز

امروز اولین روزیه که این وبلاگو آپ می کنم

امیدوارم همراهیم کنین



چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:6 ::  نويسنده : یه کوچولو

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد