درباره وبلاگ


سلام اینجا واسه وقتاییه که نمیتونم به کسی بگم حتی خودش ..... شاید یه روزی یه جایی یه کسی پیدا شه و اینجارو نشونش بده .....
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 21073
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


من و ...
وقتی به هیچکس نمیتونم بگم ....




هر اومدنی یه رفتنی داره دیگه .... امروز دوباره دیدمش و رفت .... خیلی مرددم سر یه قضیه ای ...... خیلی دلم میخواد ازش بپرسم ولی میدونم که با پرسیدنم همه چی به هم میریزه .....

الان  واقعا نمیدونم که دلم چی میخواد !!!

خیلی سردم و بی انگیزه ..... انگار به زور کتک تو این رابطه موندم ...... موندم چون اگه بیام بیرون ازش میریزم به هم ....

حوصله نوشتن ندارم .... همین قد بسه .....




شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 23:4 ::  نويسنده : یه کوچولو

........... خووووووبم .... خیلی خوب .......... دیدمش دوباره بعد از 190 روز!! ........  اومده بود پیشم ..... واقعی واقعی .......... خیلی راه رفتیم مث اون بار ......... خسته شدم و میدونم که اونم شد  ولی گفت خسته نیست ! هه ! من که باورم نشد!

با اینکه خیلی خوشحال بودم ولی نمیدونم چرا انقد معذب بودمو بود ..... خیلی کمتر از دفعه پیش حرف زد .... خیلی خجالتی تر شده بود ..... شاید به خاطر اتفاقایی باشه که تو این مدت گذشت ..... نمیدونم ..... بازم مثل همیشه دلیلشو نمیدونم ......

یه چیز دیگه : دست پختمو خورد واسه اولین بار ..... هه!

دلم میخواد بعد از این ملاقات اوضاع بهتر شه ..... به هر سمتی که متمایل شه واسم فرقی نمیکنه ( الکی ) ولی دلم یه وضع آروم میخواد حالا هر وضعی ....



جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, :: 22:0 ::  نويسنده : یه کوچولو

سلااااااااااااااااام ..... یه سلام طولانی واسه انقد غیبت ...... معمولا دیر که میام ینی اوضاع رو به راهه!!  ولی نه واقغا این بار اینطور نبوده ..... همه چی انقد به هم بوده که دیگه واقعا واسه خودمم قابل تشخیص نیس که اینی که الان هست خوبه یا بد!!!

فقط دلم به بودنش خوشه ...... به اینکه هست ..... فقط هست و گرمتر از قبل به نظر میرسه و در ارتباط با من جدی تر!!! ولی باورش نمی کنم ..... متاسفانه ....

خیلی دلم میخواد چیزاییو رو که میگه باور کنم ..... باور کنم که راسته ..... ولی نمیتونم .... یه چیز درونا مانعمه ..... اعتمادی که از بین بره به این راحتیا برنمیگرده ..... و این خیلی حس بدیه ..... حس بی اعتمادی ....

 

 

پرنده ای که رفت، بگذار بــــرود . . .


هــوای ســرد بــهــانــه است . . .


هــوای دیــگــری در ســر دارد . . .

 



یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, :: 16:0 ::  نويسنده : یه کوچولو

اعتراف کرد به خیانتش!!!!!خجالتی

باید ببخشمش؟!!!باور کنم ینی؟ با اینکه میدونم هنوزم داره ادامه میده؟

نمیدونم ......... بازم مثل همیشه نمیدونم ...... گیجم............ .گنگم ........ مبهمم ........... موندم تو کار خدا ........ این چه تقدیری بود که خودم واسه خودم رقم زدم .........

دلم میخواد یکی با صدای بلند با یه تکون شدید به خودم بیارتم بگه هی!!دیوووونه پاشو داری خواب می بینی و بفهمم همش یه خواب بوده و همچین آدمی از اول تو زندگیم وجود نداشته......

اینارو دارم در شرایطی میگم که برگشته ........ خیلی گرمتر و صمیمی تر از قبل ولی فکر خیانتش و از اون مهمتر ادامه خیانتش اجازه نمیده حرفاشو باور کنم و مثل قبل باشم......

دیگه حتی گریم که می کنم دلم میسوزه حیفم میاد اشکامو پای کسی هدر بدم که طعم خیانت میده ...........

نمیتونمم بکنم ........ جدا  شم برم پی زندگیم ......... پی خودم ........

مثل یه معتاد بی ارادم که مات و مبهوته  ........... که تا خرخره  تو لجنه ولی نمیتونه درآد .......... ولی یه واقعیتی در مورد همه معتادصدق میکنه ......... همشون  زمانی از ته دل اقدام به ترک می کنن که یه روزی یه جایی یه وقتی از خودشون از وجودشون از حقارتشون حالشون به هم بخوره ......... آره اون وقته که میبرن و واقعا ترک می کنن .......... منم  باید به همچون مرحله ای برسم و مطمئنم اگه به همین روال پیش بره چیزی نمیمونه  تا اون مرحله  .... ترکش می کنم  بدون تردید .....



سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : یه کوچولو